عقل در قرآن
چکيده
عقل در کنار حس و دل به عنوان يکي از ابزار کسب معرفت از ديدگاه قرآن داراي جايگاه مهمي است؛ اگرچه خود لفظ عقل در قرآن ذکر نشده اما مشتقّات و مترادفهاي آن به کار برده شده است، آنچه در اين مقاله مورد نظر ميباشد، بررسي و تبيين عقل با توجه به معناي لغوي و اصطلاحي و کارکرد آن در قرآن است.مقدمه
عقل به عنوان يکي از ابزار کسب معرفت در کنار حس و دل و همچنين يکي از ويژگيهاي اختصاصي انسان که او را از ساير موجودات ممتاز کرده از جمله موضوعاتي است که در قرآن به آن توجه شده است؛ البته خصوص واژه «عقل» در قرآن به کار نرفته است، ولي مشتقاتي از واژه عقل مانند «تعقلون» و «يعقلون» حدود پنجاه بار در اين کتاب مقدس به کار رفته است. افزون بر اين، قرآن کريم گاه از عقل با واژههايي چون «حجر» و «نهي» ياد کرده است و صاحبان خرد را «ذي حجر»، «اولوالالباب»، «اولوالابصار» و «اولوالنهي» خوانده است. همچنين آثار ارزشمند تعقل و آثار سوء به کار نبردن عقل، در کتاب خداوند بسيار ذکر شده است، به طور کلي آياتي را که در اين زمينه وارد شده، به چند دسته ميتوان تقسيم کرد:دسته اول:
آياتي است که جلو عقل بشر را باز گذاشته و فطرت سليم و کنجکاو و حقيقت جوي او را تحريک نموده و به او آزادي فکر داده، تا در گفتهها و سخنان، تحقيق و بررسي کرده و حقيقت را دريابد و از کساني که عقل خود را به کارنميگيرند به شدت انتقاد کرده و مردمي را که از سنتهاي خرافي نياکان خود کورکورانه تقليد و پيروي ميکنند نکوهش کرده و سرسختانه با آن مبارزه نموده است. بعضي از آيات اين دسته عبارتاند از: (اسراء: 36 / زمر: 17-18 / انفال: 22).دسته دوم:
آياتي است که برنامه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را در راه دعوت به دين اعلام نموده که از آنها استفاده ميشود. اساس دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر پايه بصيرت و بينايي و منطق و حکمت و عقل و فهم بوده و در گفتگوي با مخالفان خود با منطق عقل و خرد سخن گفته و از آنان مطالبه دليل و برهان کرده است. بعضي از آيات اين دسته عبارتاند از: (نحل: 125 / يوسف: 108 / نمل: 64).دسته سوم:
آياتي است که به عقل بشر در فهم خود قرآن آزادي داده و با بيانهاي گوناگون او را به تعقل و تفکر در متن اين کتاب آسماني دعوت کرده و فرموده است: اساساً اين کتاب با سبکي خاص و آياتي روشن نازل گرديده تا مردم در آن تعقل و تدبر کرده، گرد و غبار فراموشي و غفلت را از چهره فطرتشان زدوده و به حقيقت اين کتاب آسماني که مطابق با نداي فطرت است، متذکر گردند. بعضي از آيات اين دسته عبارتاند از: زخرف: 13 / بقره: 242 / ص: 29 / نساء: 82. با توجه به آنچه بيان شد، مسئلهاي قابل طرح در اينجا اين است که از نظر قرآن چرا عقل داراي اهميت و ارزش زيادي است؟ و اساساً مراد قرآن از عقل چيست؟ از اين رو براي تبيين ديدگاه قرآن درباره عقل ميتوان از رويکردهاي مختلفي بهره گرفت، يکي از اين رويکردها اين است که از جهت لغوي اين واژه را مورد بررسي قرار دهيم و با توجه به معاني مختلفي که اين واژه دارد به تبيين معاني عقل از ديدگاه قرآن بپردازيم، طريق ديگري که ميتوان استفاده کرد اين است که معناي اين واژه را با توجه به ساير واژههاي مترادفي که در قرآن وجود دارد، مورد بررسي قرار دهيم، روش ديگري که براي تبيين اين مسئله ميتوان استفاده کرد، اين است که به کارکردها و آثار عقل در قرآن توجه شود، و بالاخره راه ديگري که ميتوان براي تبيين عقل از ديدگاه قرآن بهره گرفت، توجه به سياق برخي از آياتي است که در آنها از خطاهاي عقل صحبت شده است، آنچه در اين مقاله مورد نظر ميباشد، تبيين جايگاه عقل در قرآن با توجه به همه اين وجوه است.1. معناي لغوي و اصطلاحي عقل
عقل در فرهنگهاي لغت عربي هم به صورت فعل آمده است و هم به صورت اسم، البته ريشه لغوي اين کلمه و معناي اصلي آن «حبس کردن» و «دربند آوردن» است (راغب اصفهاني، 1373، ص 577). از اين رو، هم معناي مصدري دارد، هم معناي اسمي در اينجا به هر دو اين معاني اشاره ميگردد:1-1. معناي لغوي
الف) معناي اسمي «عقل»:
«عقل» داراي دو معناي اسمي است، راغب در مفردات، اين دو معنا را چنين بيان ميکند: (1) القوّةُ المتهيئةُ لقبول العلم؛ (2) العلمُ الّذي يَستفيده الانسانُ بتلکَ القوّة.» (همان)، بنا بر معناي اول، منظور از «عقل» همان نيروي عاقلهاي است که در وجود انسان نهاده شده است. مرحوم علامه طباطبائي «قوّة» ناميدن عقل را تعبيري مسامحي دانسته و عقل را همان «نفس مدرک» انسان ميشمارد؛ «و هو نفسُ الانسان المدرک و ليس بقوّة من قواة الّتي هي الفروع للنّفس کالقوّة الحافظة و الباصرة و غيرهما» (طباطبايي، 1374، ج 2، ص 252). در معناي ديگر، «عقل» علمي است که به واسطه نيروي عقل (نفس انسان) حاصل ميشود، اما علماي لغت در اين که منظور از عقل کدام دسته از علوم است و آيا تنها علوم ضروري مراد است و يا علوم نظري را هم شامل ميشود، اختلاف نمودهاند. براي رعايت اختصار از ذکر اين مطلب صرفنظر ميشود (الزبيدي، 1414 ق، ج 15، ص 504).ب) معناي مصدري «عقل»:
براي بيان فعلي که توسط قوه عاقله انجام ميشود، نيز از واژه «عقل» استفاده ميکنند، و از اين رو، معناي مصدري عقل را «فهميدن» و «تدبر نمودن» دانستهاند؛ چنانکه در قاموس فيروزآبادي چنين آمده است: «عَقل الشيءَ: فَهمَه (فيروزآبادي، [بيتا]، ج 18، ص 4) يا در مصباح المنير چنين آمده است: «عَقلت الشيء عقلاً تدبرّته» (فيومي، [بيتا]، ج 2، ص 422). مرحوم علامه طباطبايي نيز در تفسير الميزان ميگويند: «العقل و هو مصدر عقل يعقل ادراک الشيء و فهمه التام» (طباطبايي، 1374، ج 1، ص 404). اين معنا، در بسياري از کاربردهاي اين کلمه بارز است؛ مثلاً از اين واژه در مورد بستن پاهاي شتر و يا هنگامي که دارويي شکم انسان را بند آورد، استفاده ميشود. همچنين به پابند شتر «عقال» ميگويند و قلعه و پناهگاه را نيز «معقل» مينامند. بر اين اساس «عقل» به معناي فهميدني است که انسان تمايلات خود را مهار کند و سعي نمايد مسئله را آنگونه که هست، بفهمد، نه آنگونه که ميخواهد؛ بنابر اين ادراکي که انسان بر آن دل ميبندد و قوهاي که با آن درک ميکند، عقل ناميده ميشود، و همچنين قوهاي که به واسطه آن خير و شر، و حق و باطل را از يکديگر تشخيص ميدهد، نيز عقل گفته ميشود، و مقابل آن جنون و سفه و حمق و جهل است که هر کدام به اعتباري استعمال ميشود، استعمال لفظ عقل بر ادراک از اين جهت است که در ادراک تصديق وجود دارد و خدا تشخيص حق و باطل را در علوم نظري و خير و شر و نفع و ضرر را در علوم عملي در فطرت انسان نهاده است، اما اگر مغلوب قواي ديگر شد و از صراط حق منحرف گرديد، در حقيقت ديگر عقل نيست.1-2. معناي اصطلاحي عقل
علامه مجلسي در بيان معنا و اطلاقات اصطلاحي عقل، شش مورد را ذکر فرمودهاند که عبارتند از:1. هو قوة ادراک الخير و الشر و التميز بينهما، والتمکن من معرفة اسباب الامور ذوات الاسباب، و ما يؤدي اليها و ما يمنع منها، و العقل بهذا المعني مناط التکليف و الثواب و العقاب. عقل، نيروي درک نيک و بد است و جدا نمودن ميان آن دو، و توانايي شناخت اسباب پديدههاي سبب دار، و آنچه به آنها منجر ميشود و آنچه مانع از آنهاست (مجلسي، 1404 ق، ج 1، ص 99).
2. ملکه و حالتي در نفس که آدمي را به سوي کارهاي خوب و سودمند فرا ميخواند و از بديها و آسيبها پرهيز ميدهد، اين معنا از عقل از روايات استفاده ميشود (همان، ص 100).
3. نيرويي که انسان آن را در نظام بخشيدن به امور زندگي خود به کار ميگيرد، و عقل معاش نيز ناميده ميشود، و اگر براساس احکام شرعي اين نظام به وجود آمد، و مورد تصديق شارع باشد، عقل معاش گفته ميشود و اگر در امور باطل به کار برده شود، به آن نکراء و شيطنة گفته ميشود؛ اين معنا نيز از روايات قابل استنباط است (همان).
4. مراتب آمادگي و استعداد نفس و روح آدمي براي به دست آوردن نظرها... و براي آن چهار مرتبه؛ عقل هيولاني، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل مستفاد و به عبارت ديگر، قوه، قوه و استعداد، کمال، فوق کمال، نيز ثابت کردهاند.
5. نفس ناطقه انساني که با آن از ديگر حيوانات تفکيک ميگردد.
6. آنچه فلاسفه تحت عنوان جوهر مجرد و قديمي مطرح نمودهاند. که هيچگونه سنخيتي با ماده چه در ذات و چه در فعل ندارد (مجلسي، 1404 ق، ج 1، ص 101).
معاني ديگري نيز توسط فلاسفهاي نظير ملاصدرا و ديگران ذکر گرديده از قبيل: جوهر مفارق، رأي مشترک، جزئي از نفس، قدرت و قوت نفس (صدرالمتألهين 1363 «الف»، ص 135)، قوه ادراک معاني کلي و دريافت روابط و مناسبات ميان اشيا، قوه استدلال و استخراج نظري، قدرت تطبيق، تقسيم و تحليل، ملاصدرا ميگويد: «تمام معناهاي عقل در اين مشترکند که، عقل جسم و جسماني نيست و صفت جسماني نيز قرارنميگيرد» (صدرالمتألهين 1363 «ب»، ج 1، ص 229).
ج) قرآن و معناي لغوي و اصطلاحي عقل:
قرآن عقل را نيرويي ميداند که انسان در امور ديني از آن منتفع ميشود و او را به معارف حقيقي و اعمال شايسته رهبري ميکند و در صورتيکه از اين مجري منحرف گردد، ديگر عقل گفته نميشود، اگرچه در امور دنيوي به کار آيد و نفع و ضرر را در امور دنيايي تشخيص دهد. در سوره ملک ميفرمايد: «وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ (ملک: 10) «کفار در روز قيامت گويند: اگر گوش شنوا داشتيم يا اهل ادراک و تعقل بوديم، امروز در زمره اهل آتش نبوديم» و در سوره حج ميفرمايد: «أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (حج: 46)؛ آيا در زمين سيرنميکنند تا شايد قلبي برايشان باشد که با آن حق را درک کنند يا گوشي باشد که حقيقت را بشنود، اما اينها چشمهايشان نابيناست، بلکه ديده دلهايشان کور است که نه حق را مييابند و نه پند ميپذيرند، عقل در اين آيات به معناي علمي است که انسان به آن دست مييابد و لفظ سمع به معناي ادراکي است که آدمي به کمک ديگري از آن بهرهمند ميشود، به شرط اينکه از فطرت سالمي برخوردار باشد (طباطبايي، 1374، ج 4، ص 39) اين نکته را بايد اضافه کنيم که گاهي مشتقات عقل در قرآن به معناي مطلق فهميدن و دانستن حقيقت چيزي به کار رفته است، چنانچه در مورد يهوديان ميفرمايد: «قَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ» (بقره: 75) گروهي از يهوديان کلام خدا را ميشنيدند، سپس آن را تحريف ميکردند، بعد از آن حقيقت را فهميده و شکي در آن نداشتند، همچنين عقل مصطلح فلسفي، اگر به معناي استنتاج مسائل نظري از بديهيات و تبيين کردن باشد چنانکه در منطق و فلسفه رايج است، در قرآن نيز به آن توجه شده است، به عنوان نمونه، خداوند در قرآن ميفرمايد: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شَيءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» (طور: 35)؛ آيا انسانها بدون مبدأ فاعلي خلق شدهاند يا خودشان خالقاند؟ اين آيه ميگويد: انسان براساس تصادف و اتفاق به دنيا نيامده است، بلکه آفريدگاري دارد؛ زيرا عقلاً محال است، فعل بدون فاعل باشد. پس، فاعل آنان يا خودشان هستند يا امثال آنها يا هيچ يک؛ بلکه فاعل آنان خداوند سبحان است، اين استدلال، عقلي است و منظور از شيء در آيه مزبور، مبدأ فاعلي است، نه مبدأ قابلي؛ چون انکار مبدأ قابلي ضرر اعتقادي ندارد، چنانکه اقرار به آن نيز سودي نميبخشد بلکه قبول و نکول مبدأ فاعلي است که از جهت اعتقادي اثرگذار است و اثبات و لزوم قبول آن، محور استدلال قرآني است. نزاع ملحد و موحد نيز در قبول و نکول مبدأ قابلي نيست و رهبران الهي مأموريت ندارند که ملحدان و منکران مبدأ قابلي را به آن معتقد کنند؛ بنابراين مفاد آيه ياد شده، اين است: آيا اينها مبدأ فاعلي ندارند و بدون فاعل خلق شده اند؟! حال آنکه فعل بدون فاعل، «صدفه» و «ترجّح بلامرجّح» است و محال است صدفهاي در عالم باشد؛ بلکه هر فعلي فاعلي دارد که آن را خلق کرده است. در اين صورت، آيا فاعل موجودات خودشان هستند؟ يا ديگري آنها را خلق کرده است؟ در صورت نخست، «دَور» لازم ميآيد و دَور، اعم از «مُضمَر» و «مصرّح» محال است. در صورت دوم نيز «تسلسل» لازم ميآيد و تسلسل نيز محال است. بنابراين، براساس اين آيه، اولاً صدفه و اتفاق محال است. ثانياً ضرورت مبدأ فاعلي اثبات ميشود. ثالثاً دور صريح و مضمر و نيز تسلسل باطل ميشود. پس، قرآن با اينکه کلمه عقل را در اين آيه به کار نبرده است، اما مطلب را با برهان عقلي تبيين کرده است. به ديگر سخن، بيان او عقلي است (جوادي آملي، 1387، ص 158). آيه ديگري در باب توحيد است: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» (انبيا: 22) و نيز سخن حضرت ابراهيم (عليهالسلام) است که در مقام احتجاج فرمود: «رَبِّي الَّذِي يحْيي وَيمِيتُ» (بقره: 258). در اين دو آيه نيز کلمه عقل به کار نرفته است، اما محتواي آنها استدلال عقلي است، قرآن کريم، حکمت را که کار عقل است، در برابر موعظه و جدال احسن قرار ميدهد: «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ» (نحل: 125)؛ دعوت به خدا و سبيل خدا، سه راه دارد؛ حکمت، موعظه حسنه و جدال احسن، پيداست حکمتي که غير از جدال و موعظه است، همان حکمت مصطلح فلسفي است؛ زيرا حکمت، مقدمات بيّني است که عهدهدار تبيين حقايق نظري است و موعظه، درباره اخلاقيات و بايد و نبايد از آراي محمود کمک ميگيرد و جدال احسن از مشهورات و مسلمات و مقبولات استمداد ميکند؛ يعني در جدال احسن از مقدماتي استفاده ميشود که مورد پذيرش طرف مقابل باشد؛ مانند مشهورات و آراي محمود؛ وگرنه جدال باطل است. از اين رو، قرآن فرمود: «وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ» (عنکبوت: 46)؛ با اهل کتاب به غير جدال احسن مجادله نکنيد، چون خدا به حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن امر کرده است، و نمونههاي فراواني از هر سه قسم در قرآن آمده است. پس، حکمت در آيه مزبور که مقابل موعظه و جدال است همان برهان عقلي متداول در فلسفه و کلام است (جوادي آملي، 1387، ص 160) قرآن در بيش از سيصد آيه، جامعه انساني را به تعقل، تفکر و تدبر فرا ميخواند؛ بلکه در مواضع زيادي از قرآن، استدلال و برهان به چشم ميخورد. براي نمونه، قرآن غناي خداوند و اتکاي هر موجود نيازمند به خداي بينياز را با استدلال بيان ميکند: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِي حَمِيدٌ» (ابراهيم: 8)، تأمل در آيه مزبور، استدلالي بودن محتواي آن را نشان ميدهد؛ زيرا آيه ميفرمايد: خداي سبحان، نظام آفرينش را به ايمان دعوت کرده است و اين دعوت براي رفع نياز از او نيست؛ زيرا او غني مطلق است. پس، فراخواني او به ايمان براي تکامل خود مخلوقات است (جوادي آملي، 1387، ص 170).2. معاني مترادف عقل در قرآن
عقل در زبان قرآن به اعتباري نهيه، به اعتباري حجر، به اعتباري قلب و به اعتباري لب ناميده شده است، براي روشن شدن مطلب هر يک از اين موارد در اينجا توضيح داده ميشود:الف) نهيه:
عقل از آن جهت نهيه ناميده شده که بازدارنده انسان از ارتکاب قبايح است. جوهري يکي از معادلهاي عقل را نهيه ذکر کرده و در معناي آن مينويسد: نهيه مفرد نهي، و نهي به معناي عقول است، چون از قبيح نهي ميکند (جوهري، 1428، ص 1074)، راغب اصفهاني نيز همين معنا را برگزيده است (راغب اصفهاني، 1373، ص 826) قرآن کريم ميفرمايد: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهَى» (طه: 54)؛ در اين کار که خداوند زمين را مهد شما قرار داد و از آسمان آبي فرستاد که نباتات گوناگون برويند و نشانههايي (از عظمت خدا) براي صاحبان عقل است.ب) حجر:
عقل را به اعتبار نگهدارندگي آن حجر گويند. به عبارت ديگر، عقل را از آن جهت حجر گويند که انسان را از اجابت خواستههاي نفسانياش باز ميدارد (جوهري، 1428، ص 212) قرآن کريم ميفرمايد: «هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ» (فجر: 5) آيا براي خردمند در اين سوگندي است.ج) لُب:
يکي ديگر از تعابيري که در قرآن به معناي عقل به کار رفته است، کلمه لب است که اغلب به صورت جمع و با ترکيب اولوالالباب آمده است.جوهري در صحاح مينويسد:
خالص هر چيز را لب آن گويند؛ چنانکه عرب مغز گردو را لبالجوز و مغز بادام را لباللوز خوانند (همان، ص 933).
راغب اصفهاني نيز مينويسد:
«لُب» عقل خالص از آلودگيها و آميختگيها را گويند و گفته شده که لب عقل پاک و رشد يافته است؛ پس هر لبي عقل است، اما در عقلي لب نيست؛ از همينرو خداي تعالي فهم برخي از احکام را ويژه اولوالالباب شمرده است (راغب اصفهاني، 1373، ص 733) همچنين قرآن کريم کساني را که از فضل و رحمت خاصه خداوند برخوردار شده و به حکمت الهي دست يافتند، به دريافت خير کثير مژده ميدهد، چنانکه ميفرمايد: «يؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يشَاءُ وَمَنْ يؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِي خَيرًا كَثِيرًا وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ» (بقره: 269) خداوند هر که را بخواهد، حکمت ميبخشد و کسي را حکمت بخشد، به او خير فراواني عطا کرده است؛ اما اين سخن را تنها صاحبان خردناب ميفهمند، نتيجه اينکه رابطه عقل و لب رابطه عام و خاص است. اولوالالباب کساني هستند که با بهرهگيري کامل از عقل فطري و نيالودن آن به اوهام نفساني و تفکر در آيات الهي شايستگي دستيابي به حکمت الهي را کسب نموده و به مقام والاي اولوالالباب صعود ميکنند. به طور کلي، قرآن کريم در 17 آيه از خردمندان ياد نموده است. گاه آنها را مخاطب قرار داده: «وَاتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبَابِ»؛ و اي خردمندان از من پروا کنيد (بقره: 197). و گاه پندپذيري را ويژه آنان شمرده است: «وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ»؛ و جز خردمندان پند نگيرند (بقره: 269). و بالاخره آنها را به خاطر سخنسنج بودنشان به هدايتيابي مژده داده است: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ»؛ آن دسته از بندگانم را که سخن را ميشنوند و از بهترينش پيروي ميکنند، بر هدايت الهي و خردمندند (زمر: 17-18).
د) قلب:
يکي ديگر از کلماتي که گاهي در قرآن به معناي عقل به کار رفته، قلب است؛ چنانکه قرآن کريم ميفرمايد: «أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا» (حج: 46)؛ آيا در زمين سير نکردند، پس قلبهايي داشته باشند که با آن تعقل کنند، به تعبير قرآن مرکز تعقل انسان قلب اوست. به همين جهت امام هفتم (عليهالسلام) در تفسير قلب در آيه شريفه «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ» (ق: 37) فرمود: قلب يعني عقل (کليني، 1365، ج 1، ص 18). پس رابطه عقل و قلب را اينگونه ميتوان تصور کرد که عقل قوه دريافت معارف عقلي و تصرف در مفاهيم و تدبر و تفکر در آيات آفاقي و انفسي است و قلب مرکز و فرودگاه اين دريافتهاست. عقل تحصيل علم و حکمت ميکند و قلب از اين حکمتها و علوم حقيقي اثر ميپذيرد، چنانچه صدرالمتألهين ميفرمايد:وقتي عقل معقولاتي را دريافت، قلب عظمت و جلال خداوند را درک ميکند، و وقتي علم به خدا و روز قيامت حاصل شد، خشيت خدا در قلب ايجاد ميگردد؛ چون خداي تعالي فرمود: تنها دانشمندان از خدا ميترسند (صدرالمتألهين، 1368، ج 8، ص 347).
بررسي کلمات مذکور در قرآن نشان ميدهد که عقل در قرآن کريم به اعتبارات مختلف به نامهاي گوناگون خوانده شده است، و آن به جهت تناسب محتوا و لفظ است که خود از معجزات لفظي قرآن به شمار ميرود. با توجه به آنچه بيان شد، به نظر ميرسد لفظ «عقل» از اين جهت بر ادراک اطلاق ميشود؛ در ادراک نيز نوعي عقد قلبي به تصديق است، و از اين جهت انسان را عاقل ميگويند، و به اين تخصيصه ممتاز از ساير جانداران ميدانند که خداي سبحان انسان را فطرتاً اينچنين آفريده که در مسائل فکري و نظري حق را از باطل، و در مسائل عملي خير را از شر، و نافع را از مضر تشخيص دهد، چون از ميان همه جانداران او را چنين آفريده که در همان اول پيدا شدن و هست شدن خود را درک کند و بداند که او، اوست و سپس او را به حواس ظاهري مجهز کرده تا به وسيله آن، ظواهر موجودات محسوس پيرامون خود را احساس کند، ببيند و بشنود و بچشد و ببويد و لمس کند و نيز او را به حواسي باطني چون: «اراده»، «حب»، «بغض»، «اميد»، «ترس» و امثال آن مجهز کرده تا معاني روحي را به وسيله آنها درک کند، و به وسيله آن معاني، نفس او را با موجودات خارج از ذات او مرتبط سازد و پس از مرتبط شدن، در آن موجودات دخل و تصرف کند، ترتيب دهد، از هم جدا کند، تخصيص دهد و تعميم دهد و آنگاه در آنچه مربوط به مسائل نظري و خارج از مرحله عمل است، تنها نظر دهد و حکم کند، و در آنچه مربوط به مسائل عملي و عمل است، حکمي عملي کند و ترتيب اثر عملي بدهد و همه اين کارهايي را که ميکند، بر طبق مجرايي ميکند که فطرت اصلي او آن را تشخيص داده، و اين همان عقل است، اما گاهي يک يا چند قوه آدمي بر ساير قوا غلبه ميکند، مثلاً درجه شهوت از آن مقداري که بايد باشد تجاوز ميکند، در نتيجه حکم بقيه قواي دروني باطل و يا ضعيف ميشود، و انسان از مرز اعتدال يا به طرف وادي افراط، و يا به طرف وادي تفريط سقوط ميکند، آن وقت عقل آدمي نظير آن قاضي ميشود که بر طبق مدارک باطل و شهادتهاي کاذب و منحرف و تحريف شده حکم ميکند، يعني در حکمش از مرز حق منحرف ميشود؛ هر چند که خيلي مراقب است به باطل حکم نکند، اما نميتواند (طباطبايي، 1374، ج 2، ص 374). انسان عاقل هم در مواردي که يک يا چند تا از غرايز و اميال درونياش طغيان کرده يا عينک محبت به چشم عقل خود بسته، و يا عينک خشم، يا ترس زياده از حد، يا اميد بيجا، يا حرص، يا بخل، يا تکبر، در عين اينکه هم انسان است و هم عاقل، نميتواند به حق حکم کند، بلکه هر حکمي که ميکند باطل است؛ اگرچه حکم خود را از روي عقل بداند، اما اطلاق عقل به چنين عقلي، اطلاق به مسامحه است و عقل واقعي نيست؛ براي اينکه آدمي در چنين حالي از سلامت فطرت و سنن صواب بيرون است، و خداي عزوجل هم، کلام خود را بر همين اساس ادا نموده و عقل را به نيرويي تعريف کرده که انسان در دينش از آن بهرهمند شود، و به وسيله آن راه را به سوي حقائق معارف و اعمال صالحه پيدا نموده و پيش بگيرد، پس اگر عقل انسان در چنين مجرايي قرار نگيرد، و قلمرو علمش به چهار ديوار خير و شرهاي دنيوي محدود گردد، ديگر عقل ناميده نميشود؛ همچنان که قرآن کريم از خود چنين انسانهايي حکايت ميکند که در قيامت ميگويند: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» (ملک: 10) اگر ما ميشنيديم و تعقل ميکرديم، ديگر از دوزخيان نميبوديم و نيز فرموده: «أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (حج: 46) چرا در زمين سير نکردند تا داراي دلهايي شوند که با آن تعقل کنند، و يا گوشهايي که با آن بشنوند؟ تاريک شدن چشم سر، کوري نيست، اين چشم دل است که کور ميشود، دلهايي که در سينهها است، پس اين آيات همانطور که ملاحظه گرديد کلمه عقل را در علمي استعمال کرده که انسان خودش بدون کمک ديگران به آن دست يابد، و کلمه «سمع» را در علمي به کار برده که انسان به کمک ديگران آن را به دست ميآورد؛ البته با سلامت فطرت در هر دو براي اينکه ميفرمايد آن عقل، عقلي است که با دل روشن توأم باشد نه با دل کور، و نيز فرمود: «وَمَنْ يرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره: 130) و چه کسي از ملت ابراهيم که دين فطري است روي ميگرداند به جز کسي که خود را سفيه و نادان کرده باشد (همان، 37) اين آيه به منزله عکس نقيض است، براي آن حديثي که ميفرمايد: «العقل ما عبد به الرحمن...» (کليني، 1359، ج 1، ص 11) عقل آن است که به وسيله آن خداي رحمان پرستش شود، براساس آنچه بيان شد به نظر ميرسد ميتوان گفت مراد از عقل در کلام خداي تعالي آن ادراکي است که با سلامت فطرت براي انسان دست دهد، بر اين اساس معناي آيه: «كَذَلِكَ يبَينُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (بقره: 242) به خوبي روشن ميشود، چون در اين آيه بيان خدا مقدمه تماميت علم است، و تماميت علم هم مقدمه عقل و وسيلهاي به سوي آن است؛ همچنانکه در جاي ديگر نيز فرموده: «وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ» (عنکبوت: 43) همه اين مثلها را براي انسان ميزنيم، ولي وي آنها را تعقل نميکند، مگر کساني که عالم باشند: «وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ» (آل عمران: 7) کلمه «ألباب» جمع «لب» است، و «لب» در انسانها به معناي عقل است، چون عقل در آدمي مانند مغز گردو است نسبت به پوست آن، و لذا در قرآن «لب» به همين معنا استعمال شده، و گويا کلمه عقل به آن معنايي که امروز معروف شده يکي از اسماي مستحدثه است، که از راه غلبه استعمال اين معنا را به خود گرفته، و به همين جهت کلمه عقل هيچ در قرآن نيامده، و تنها افعال مشتق شده از آن در قرآن استعمال شده است (همان، 376).
3. کاردکرد و آثار عقل از ديدگاه قرآن
توجه به کارکردها و آثاري که قرآن براي تعقل و تدبر بيان ميکند، يکي ديگر از راههايي است که به نظر ميرسد ميتوان براساس آن ديدگاه قرآن را درباره عقل تبيين کرد، براي روشن شدن به برخي از آثار و کارکردهايي که در قرآن براي عقل بيان شده اشاره ميگردد:3-1. کارکردهاي عقل
با توجه به آنچه در باب معناشناسي عقل آورده شد، به نظر ميرسد ميتوان گفت که عقل بيشتر به نيرويي اطلاق ميشود که خداي سبحان به عنوان حجت دروني به انسان بخشيده است، تا از آن براي تدبر و تفکر و تعقل و تعلم و تفقه و تأمل در آيات آفاق و انفس و آيات تکويني و تدويني به منظور تمييز حق و باطل در علوم نظري و صلاح و فساد و خير و شر و نفع و ضرر در امور عملي زندگي به کار گيرد تا به معارف حقيقي و ايمان و اعمال صالح رهبري شود. پس توجه قرآن بيشتر به جنبه معرفتي عقل است و براي آن جايگاه ويژهاي قائل است. حال اگر از اين ديدگاه در آيات قرآن تأمل نماييم، به چند دسته از آيات برخورد ميکنيم: قرآن ميفرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يعْقِلُونَ» (انفال: 22)؛ بدترين جنبندهها کساني هستند که کر و گنگ و لايعقلاند. منظور آن دسته از مردم است که حقيقت را نميخواهند، بشنوند و يا ميشنوند و به زبان اعتراف نميکنند. «الَّذِينَ لَا يعْقِلُونَ» نيز کساني هستند که از انديشه خويش سودنميگيرند. قرآن اينگونه افراد را که نام انسان زيبنده آنها نيست، در سلک حيوانات و به نام چهارپايان مخاطب خويش قرار ميدهد. آيه ديگر ضمن طرح يک مسئله توحيدي در مورد توحيد افعالي و توحيد فاعلي، ميفرمايد: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»، «هيچ کس را نرسد که ايمان بياورد مگر به اذن الهي» (يونس: 100) به دنبال طرح اين مسئله غامض که هر ذهني ظرفيت تحمل و درک آن را ندارد، در ادامه اين چنين ميفرمايد: «وَيجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يعْقِلُونَ» (همان)؛ و بر آنان که تعقل نميکنند پليدي قرار ميدهد. در اين دو آيه که به عنوان نمونه بيان شد، قرآن به اصطلاح اهل منطق به دلالت مطابَقي دعوت به تعقل نموده است. آيات بسيار ديگري نيز وجود دارند که قرآن به دلالت التزامي سنديت عقل را امضا ميکند. براي مثال، از حريف استدلال عقلي ميطلبد: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ» (بقره: 111 / انبيا: 24). به دليل التزام ميخواهد اين حقيقت را بيان کند که عقل، سند و حجت است. يکي ديگر از دلايل حجيت عقل از نظر قرآن اين است که براي احکام و دستورها فلسفه ذکر ميکند. به اين معنا که دستورهايي که داده شده تابع مصلحت است؛ زيرا همچنانکه علماي اصول ميگويند مصالح و مفاسد در سلسله علل احکام قرار ميگيرند. براي مثال، قرآن در جايي ميگويد نماز بپاي داريد و در جاي ديگر فلسفهاش را هم يادآوري ميکند: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ» (عنکبوت: 45) اثر روحي نماز را متذکر ميگردد که چگونه به انسان تعالي ميدهد و به سبب اين تعالي، انسان از فحشا و بديها انصراف پيدا ميکند، و يا از روزه ياد ميکند و به دنبال دستور به اجراي آن ميگويد: «كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (بقره: 183). همچنين در مورد ساير احکام نظير زکات و جهاد از لحاظ فردي و اجتماعي توضيح ميدهد. يکي ديگر از کارکردهاي عقل از ديدگاه قرآن درک پيوند علت و معلول و اصل عليت ميان پديدهها است، پارهاي از آيات، از نظام سببي و مسببي که بر انسان و جامعه و طبيعت حاکم است، سخن ميگويند، مانند: «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ» اي گروه پريان و آدميان، اگر ميتوانيد از کرانههاي آسمانها و زمين رخنه آريد، رخنه آريد. رخنه نخواهيد آورد، مگر به قدرتي برآمده از دانش (رحمن: 33) «وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» (ملک: 10) اهل دوزخ گويند: اگر سخن انبيا را ميشنيديم يا به دستور عقل رفتار ميکرديم، از دوزخيان نبوديم در اين آيه، خردورزي وسيله درست راهيابيدن در زندگي و مايه رستگاري اخروي دانسته شده است (مطهري، 1382، ج 1 و 2، ص 48). در آياتي ديگر، گزارهاي بيان شده که پذيرفتن آن بدون اصيل دانستن انديشيدن و خردورزي، ممکن نيست، مانند اين آيه که ميفرمايد: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» اگر در آسمان و زمين به جز خدا، خداياني بود، خلل و فساد در آن راه مييافت. در اين آيه، براي ثابت کردن توحيد، قياس منطقي و استدلال عقلي ترتيب يافته است (انبيا: 22) و «إِنَّ اللَّهَ لَا يغَيرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يغَيرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» خدا هيچ قومي را دگرگون نميکند، مگر خودشان دگرگون شوند (رعد: 11). اين آيه در حقيقت بيان ميکند، که همه سرنوشتها به اراده خداست، ولي خداوند سرنوشت را از ماوراي اختيار و تصميم و عمل بشر، بر او تحميل نميکند و کار گزاف انجام نميدهد، بلکه سرنوشتها هم نظامي دارند. خدا سرنوشت هيچ جامعهاي را به خودي خود و بيوجه عوض نميکند، مگر آنکه آنان که آنچه مربوط به خودشان هست، مانند: نظامهاي اخلاقي و اجتماعي و... آنچه مربوط به وظايف فردي آنها ميباشد، تغيير دهند.3-2. آثار عقل
1. خردمندان خداشناسند و از راه مطالعه آيات خدا در طبيعت، ايمان خود را تقويت ميکنند.2. صاحبان خرد وقتي سخني را ميشنوند؛ از بهترين آن تبعيت ميکنند (زمر: 17-18).
3. خردمندان، عالَم حقيقت قرآن را متذکر ميشوند و در آن تدبر ميکنند و ميدانند تمام آيات آن از جانب خداست (آل عمران: 7 / بقره: 44 / رعد: 16 / ابراهيم: 52).
4. خردمندان از حکايتها و سرگذشت پيامبران استفاده ميکنند (يوسف: 111 / ص 43).
5. عقلا از احوال و عذاب گذشتگاه عبرت ميگيرند و به اين حقيقت آگاهند که نافرماني خدا و چشم بستن بر حقايق، عاقبتي جز گرفتاري و بلا ندارد (طه: 128 / ق: 37).
6. صاحبان عقل، ارزش وجودي علما و انديشمندان را ميفهمند و عالم و جاهل و اهل طاعت و بندگي و اهل عصيان را هرگز يکسان نميدانند (زمر: 9).
7. عاقلان به عهد خود با خدا و تمام پيمانهاي حق پايبند هستند (رعد: 20).
8. خردمندان آنچه را خدا به پيوند آن امر داده (مانند صله رحم، و محبت اهل ايمان و علم) اطاعت ميکنند (رعد: 21).
9. آنان سود آخرت را بر سود دنيا ترجيح ميدهند (انعام: 32).
10. از خدا و سختي هنگام حساب ميترسند (رعد: 21).
4. عوامل خطاي عقل
برخي از آيات به بيان عواملي ميپردازد که مانع از تعقل و تفکر درست و صحيح ميباشند، در اينجا به برخي از آنها اشاره ميگردد؛ يکي از اسباب به انحراف کشيده شدن، فکر و عقل از نظر قرآن، پيروي از گمان و امور غير علمي است؛ زيرا وقتي انسان به گمان بسنده کند و در پي فهم نباشد، از رسيدن به حقيقتها و واقعيتها باز ميماند (نجم: 28). دومين سبب خطاي فکر، به ويژه در مسائل اجتماعي، تقليد و پيروي نابخردانه و کورکورانه است. قرآن با تقليد و تسليم فکري، بدون درنگ و خردورزي به مقابله بر ميخيزد، و با ناپسند خواندن آن، از عقل و خردورزي حمايت ميکند. و بر اين نکته تأکيد ميکند که هر مسئلهاي را با معيار عقل بسنجيد و در انتخاب فکر و عقيده از انديشه و خرد خود کمک بگيريد (بقره: 170). از نظر قرآن، حالت تسليم و پيروي در برابر بزرگان، سنتها، عقايد، گروهها، احزاب، شخصيتها و... اگر برابر ترازها و معيارها نباشد، نابخردانه است، سومين سبب خطا در انديشه، راه يافتن هواها و هوسها و انگيزههاي نفساني در عرصههاي فکري است. قرآن از انسان ميخواهد خواهشهاي ناروا را از خود دور کند تا در انديشيدن و خردورزي، به اشتباه نيفتد (نجم: 23). حقيقت اين باور است که: مبارزه قرآن با لغزشهاي عقل، در حقيقت، پشتيباني و جانبداري اين کتاب از عقل و خرد آدمي است. با توجه به آنچه بيان شد، اين آيات بر حجت و سند بودن و اعتبار عقل در قلمرو دين دلالت دارند. به اين ترتيب، ايمانگرايي بدون خردورزي از ديدگاه قرآن مردود دانسته ميشود. به هر حال، قرآن کريم به صورتهاي گوناگون بر سنديت و حجيت عقل در معارف الهي صحه گذاشته است، و بر تعقل و تفکر در نظام آفرينش تشويق و تأکيد کرده است، گاهي راجع به يک موضوع ميتوان آيات متعددي را يافت که مفاد آنها اين است که غرض از طرح اين موضوع تعقل و تفکر درباره آن بوده است، قرآن کريم، پس از طرح يک مسئله غامض و دقيق توحيدي يادآور ميشود که آنان که اهل تعقل نيستند، گرفتار نوعي پليدي ميباشند، چنانکه ميفرمايد: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يعْقِلُونَ» (يونس: 100)؛ هيچکس را نرسد که جز با اذن خدا ايمان آورد، و بر آنان که عقل خويش را به کارنميبندند پليدي قرار ميدهد. اصولاً منطق قرآن، منطق دليل و برهان است، و همه جا از صاحبان عقايد ميخواهد تا بر اثبات عقيده خود برهان آورند: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ» (بقره: 111) و خود نيز بر دعاوي خود اقامه برهان ميکند؛ چنانکه در اثبات يگانگي خدا ميگويد: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» (انبيا: 22)؛ اگر در آسمان و زمين غير از «الله» خدايان ديگري بود، آن دو تباه ميشدند (يا اصلاً موجودنميشدند، و يا دچار بينظمي ميشدند). و در مورد اينکه از صفات هدايتگران اين است که خود هدايت يافته باشند، ميفرمايد: «أَفَمَنْ يهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يهِدِّي إِلَّا أَنْ يهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمُونَ» (يونس: 35)؛ آيا کسي که به حق هدايت ميکند سزاوار است تبعيت شود يا کسي که تا هدايت نشود راه هدايت را نميداند، پس چگونه داوري ميکنيد؟ قرآن حجيت و اعتبار عقل را نه تنها در قلمرو حکمت نظري و اثبات وجود خدا و صفات ذاتي او به رسميت ميشناسد، بلکه حجيت آن را در قلمرو حکمت عملي و حسن و قبح افعال نيز پذيرفته است؛ چنانکه در بسياري از آيات، رسالت پيامبر را تذکر، موعظه، امر به معروف و نهي از منکر ميداند، و واضح است که تذکر و موعظه در جايي است که مخاطب خود حُسن و قُبح و سود و زيان کاري را ميداند، ولي چون دچار غفلت شده و يا احتمال غفلتزدگي در مورد او ميرود، به تذکر و وعظ نياز دارد؛ چنانکه ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَينْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْي يعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» (نحل: 90)؛ خدا به عدل و احسان و پرداخت حقوق خويشاوندان امر ميکند، و از زشتيها و نارواييها و تعدي به ديگران نهي ميکند، (و بدين طريق) شما را موعظه ميکند، شايد به خود آييد، مفاد آيه اين است که انسان خوبي عدل و احسان و دادن حقوق خويشاوندان و نيز زشتي کارهاي ناروا را ميداند، و امر خدا نقش ارشادي و يادآوري دارد؛ چنانکه در جايي ديگر رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را امر به معروف و نهي از منکر دانسته، ميفرمايد: «يأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ» (اعراف: 157): آنها را به معروف امر ميکند و از کارهاي ناپسند منع ميکند.نتيجهگيري
بنابر آنچه بيان شد، به نظر ميرسد با توجه به سياق آيات عقل به عنوان يکي از ابزار ادراکي، انسان داراي وظايف و کارکردهاي ميباشد که ميتوان آنها را به دو قسم دستهبندي کرد: يکي از جهت نگرش انسان به جهان که مربوط به عقل نظري ميباشد، از جمله اثبات وجود مبدأ فاعلي براي جهان و شناخت خدا و فرجامشناسي و مباحث مربوط به هدفداري عالم بخش ديگري از کارکردهاي عقل به شناخت بايدها و نبايدها براي رسيدن به کمال و سعادت انسان در عرصه رفتار و کردار بر ميگردد، و مربوط به عقل عملي انسان است، از اين دو جهت اگر بخواهيم کارکرد عقل را نسبت به دين در نظر بگيريم، اين وظايف را ميتوان اينگونه بيان کنيم: فهم معناي گزارههاي ديني، استنباط گزارههاي ديني از متون مقدس، انتظام بخشيدن به آنها، تعليم گزارههاي ديني، اثبات گزارههاي ديني و دفاع از آنها بر اين اساس عقل و دين با يکديگر هيچ تعارضي ندارند، بلکه نوعي سازگاري و هماهنگي ميان اين دو وجود دارد.پينوشتها:
1. عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
$ کتابنامه
* قرآن کريم
1. الجوهري، اسماعيل بن حماد؛ معجم الصحاح؛ انتشارات دارالمعرفة، 1428 ق.
2. جوادي آملي، عبدالله؛ دينشناسي؛ قم: اسراء، 1387 ش.
3. الزبيدي، مرتضي؛ تاج العروس؛ انتشارات دارالفکر، 1414 ق.
4. راغب اصفهاني؛ المعجم في المفردات الالفاظ القرآن؛ انتشارات مرتضوي، 1373.
5. صدرالمتألهين؛ الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة؛ ج 8، قم: مکتبة المصطفوي، 1368.
6. ____؛ شرح اصول کافي؛ مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363 ب.
7. ____؛ مفاتيح الغيب؛ انتشارات مولي، 1363 الف.
8. طباطبايي، سيد محمدحسين؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، 2 و 4، قم: جامعه مدرسين، 1374.
9. فارس بن زکريا، ابيالحسين احمد؛ معجم مقاييس اللغة؛ قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1404.
10. فيروزآبادي، مجدالدين؛ القاموس المحيط؛ انتشارات دارالمعرفة، [بيتا].
11. کليني، محمد بن يعقوب؛ اصول کافي؛ ج 1، دارالکتب الاسلاميه، 1365.
12. مجلسي، محمدتقي؛ بحارالانوار؛ ج 1، بيروت: مؤسسه الوفاء، 1404 ق.
13. مطهري، مرتضي؛ مجموعه آثار؛ ج 1، 2 و 26، تهران: صدرا، 1382.
قائمينيا، عليرضا؛ (1392)، قرآن و معرفتشناسي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}